sun

دوشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۶

بم/ بخاطر یادآوری و یاد بود

بم

تقديم به روان رفتگان و به پايداري ماندگان اميدوار بم

بي‌گناه آوارت فروكوفت

آوارت بي‌گناه

چشم‌ها و دست‌ها

نگاه‌ها و آرزوها

مويه‌ها و نغمه‌ها

و ...آوازت،

آوازت را

بي‌گناه فرو كوفت.



هرّستش چگونه بر پيشاني اميدت نشست؟

چگونه، آهن و سنگ و كلوخ

چگونه،

دوخت لبان آرزو را‌؟



نخل‌ها مي‌مويند.

به خون‌خواهي‌ات گيسو بريده‌،

كل كل،‌ هاي هاي

كل كل، هاي هاي

«ايرج» اما

بر حاكم نشين ارگ «غم‌انگيز» را چپ مي‌خواند.

چه بي‌گناه

در خوابت فرو كوفت.

ميهمانان كه رفتند،

كاريز‌هايت جاودانه

اشك و خون جاري كرد خواهند!!

برچسب‌ها:

شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۶

صنوبر

صنوبر

صنوبر!
خسته‌ای از ره رسیده
صنوبر!
قامتی در گل چپیده
صنوبر!
شیونی خاموش گشته
صنوبر!
دام مرگ هر جا تنیده
B
خزان و برگ ریز از ره شتابان
فراق و هجر و ماتم کی ندیده؟
در این غوغا در این فریاد و وحشت
نسیم سرد با طوفان رسیده
کجا شد جنب و جوش برگهایت؟
نهالان را همه قامت خمیده
گریزان شاخه‌ها هر یک به سویی
دو دست کودکت از مچ بریده
صفیر و ضجه‌ی نازک تنانت
به هر سوی و به هر جا پر کشیده
B
صنوبر!
برگ برگ شاخه‌ات کو؟
صنوبر!
قامت رعنای تو کو؟
صنوبر!
خشک شد از وحشت باد
دو بازوی قشنگت؛
سایه‌ات کو؟
کجاست آن جعد مشکین و پریشان؟
صنوبر!
قمری آن همسایه‌ات کو؟
صبا کی آید از ره رهگذاری
که آرد مژده‌ی صبح بهاری
همه رفتند و خانه زآن بوم است
صنوبر!
های و هوی دخترت کو؟
ببین شلاق طوفان را چگونه،
زند بر پیکرت،
تاج سرت کو؟
کجا رفتند مرغان سبک بال؟
ترانه خوان خوش لحن و لبت کو؟
ندانستی چه شد آن شادمانی؛
کلاغ معترض چون شد؟
تو دانی؟
کلاغت کو؟
کلاغت کو؟
کلاغت؟
به یاد آن کلاغ
ماناست داغمت!
پاییز68