sun

چهارشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۷


 اگر یک بار نامت را در گوشم بخوانی  موج‌های آشفته‌ را به زبان مادری دریادریا با ساحل می‌خوانم پچ‌پچه‌ی برگ را می‌نوازم در گام ترانه‌های مستمر چنار! در کوک و گامی دیگر، برای گندم‌زار و سنبله‌های نورس، زخمه‌ی راست و چپ چپ و‌ چپ و چپ چپ زن و چپ زدن نه!  هیچ چیز دیگری نمی‌خواهم کافی است درگوشِ شب کلمه‌ای را زمزمه کنی وقتی جنون از ماهِ کامل می‌تراود دانه دانه‌ی گندم‌های نورس ‌روی دل‌ِسازم می‌ریزد. سحرگاه سیره‌‌های عاشق  چنگ و دولاچنگ بر می‌چینند با نغمه‌ی نازکِ گلوگاه مستشان صنوبر پیری را به رقص می‌گیرند که سالیان پس گردوبن بزک‌کرده سرک می‌کشید نامت را گفتم یادت باشد فقط نامت تابابونه‌ها عطر خرداد را در آغوش مگس عسل بریزند چیزی از این دست و فراتر اگر یک‌بار فقط یک بار  زمزمه کنی کلامی را که دوستش می‌دارم. ع.الف.جانوند

شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۵

poetry


Nowadays Whatever you do Someone will be offended Something will be violated. The war will be affronted, If a dove nests in a tank caterpillar track Or a spider weaves webs round the barrel of a long range artillery. The war will be affronted, If a tulip flutters in the breeze near a booby trap Or a walnut tree’s root entangles a planted landmine. The war will be affronted, If a rose bursts into bloom just when the fire is commanded. Yet always at the table of love There is room for me There is room for us There is room for peace So that eyes can speak with love So that hearts can laugh in their native tongue So that hands can express intimate feelings A rainbow sweeping as earth on the table No one is excluded Everyone can love and be loved Let anyone who is offended be offended a.a.janvand

poetry


Nowadays In the Middle East The sun sets down in shame Neither the moon nor the prostitute bear any resemblance to a lover A killer wind is blowing There is no ground for the host to be hopeful Shut it! Shut it like the windows shut in the face of freedom kids The orphaned Middle East The dizzy earth The rain bored with repetitious showering Nowadays The bereaved Middle East sheds tears of blood While every night The discreet coats and skirts meet Rising glasses to each other. Here, fire at will There, thirst for drinking Drinking the juice of Middle East Red Black Yellow The earth has its reasons for concern Shut the door! a.a.janvand

poetry


Enter the code When going down the cellar The autumn password is required. The smell of gunpowder in their breath Comes from a wine Produced from grapevines Growing in the junction of bullet and sulfur Each cluster a soldier Each grape, an eyeball. Grapevines cry drunkenly In the last day of the summer. a.a.janvand

شعر


برای تنهایی دستهای تو برای هم آوازی رنج من برای گلهایی که دیر رسیدند و برگهایی که قبل از خزان قندیل بستند حنجره خشک می شود آوازی تکراری در رثای آخرین درخت بادام بگذار یک بار دیگر شکوفه ها درخت را تجربه کنند و چرخ ریسک قطره های شبنم را ببوسد اکنون که از تو دورم ع.الف.جانوند

شعر


اینجا میمانم و می شمارم تمام رهگذرانی که می آیند و می گذرند یک دو و تمام سالهایی که ماندم و نیامد. اینجا کسی سراغ عاشقان نمی آید. اسب های پیر آرزوهایشان را در میدان مسابقه برای همیشه جا می گذارند ع.الف.جانوند

شعر


کد را وارد کن برای ورود به سردابه رمز پاییز الزامی ست بوی باروت دهانشان از شرابی ست که انگورش در تنگنای گلوله و گوگرد رشد کرده هر حبه حدقه ی چشمی ست هر خوشه هیئت سربازی تاک ها آخرین روز تابستان، مستانه می گریند ع.الف.جانوند

شعر


بیا بیا یک بار دیگر دستهای همدیگر را من سازم تو آوازت قبل از کوچ ترانه هایی رو کنیم روی زخم ها بسته شود با رویش قاصدک شاید جنگ خوابید پس از آنکه بیدار شویم شاید مهاجران بازگشتند و پاره پاره ها دوباره وطن شد. ع.الف.جانوند

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۲

نه می‌آید؛ نه می‌رود بر ماسه‌زار می‌ماند به جا نگاره‌ای تنها.

جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۲

هنوز/ بر می‌گردم/ به کوچه‌ی خشت و گلی نیمه ویران مادری/ روی برگ گردوی کهنسال رو به ایوان/ حاضری می‌زنم/ یک جفت کلاغ/ با آشیانه‌ی پر حوصله/ صبح به‌خیر مادر را/ جواب می‌دهند/هر روز

یکشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۱

زن در ترانه‌ی ناتمام نگاهی به رمان ترانه‌ی نا تمام اثر علی‌اکبر جانوند با توجه به گذشت سالها از زمان جنگ ، از آنجایی که اثرات آن را در تنه‌ی جامعه می‌بینیم و عوامل فردی و مکانیزم‌های اجتماعی، ما را گواه بر حضور اثرات آن در جامعه می‌گرداند ، نمی‌توانیم در تولیدات ادبی و هنری هم از آن دور شویم و جای پای آن را در هنر امروز مشاهده می‌کنیم. علی‌الخصوص در حوزه‌ی رمان که بخش مستقل و متحول شده‌ای در ادبیات ایفا می‌کند و کم و بیش شاهد بر تولید این‌گونه آثار در حوزه‌ی ادبیات جنگ هستیم . از جمله مضمون ما در این بخش که نگاهی اجمالی بر داستان " ترانه‌ی ناتمام " اثر علی‌اکبرجانوند می‌باشد . در این کتاب مولف سعی دارد اثر خود را با توجه به نگاه و تکنیک‌های بکار گرفته شده، عناصر داستان را از وجهه و زاویه دید خاص خود برخوردار نماید تا از نگاه و برخوردی کلیشه وار برهاند . داستان با استفاده از المان‌هایی در این راستا شخصیتهای خود را به گونه‌ای آفریده که هر کدام برای ابراز کاراکتر خود وارد صحنه می‌شوند و به زبان حال و رویکردی به گذشته و بازگویی خاطرات، داستان را در مدار متن به حرکت در می‌آورند. داستان بر سر زندگی افسانه و امیر می‌گذرد که در هنگام جنگ نقشی در جبهه و امداد رسانی داشته‌اند. امیر که در زمان جنگ مجروح و دچار معلولیت شدید می‌شود پای خود را از دست می‌دهد و ناگزیر، برای همیشه بر روی ویلچر زندگی خود را می‌گذراند. وی در حین مجروحیت بمدت 48 ساعت در بیمارستان صحرایی بستری و از آنجا به مرکز منتقل می‌گردد. حاصل این توقف در بیمارستان صحرایی منجر به آشنایی وی با افسانه می‌شود که برای تهیه خبر از مجروحان جنگی در آنجا حضور دارد و متعاقبا این آشنایی بعد از مدتی منجر به ازدواج آنها می‌شود. افسانه در این مدت بطور جانسوز و بنا به علاقه‌ی قلبی خودش از امیر مراقبت می‌کند و تا آخرین لحظه‌ی مرگ، او را همراهی می‌کند. شخصیت‌ها با توجه به زاویه‌ی دید درونی و پرداختن به گذشته، خلجان‌های عاطفی خود را بازگو و در مدار روایت متن قرار می‌گیرند. بازگویی روایی داستان نه تنها از جانب شخصیتهای انسانی آن بلکه با استفاده‌ی جاندارگرایی و بدست گرفتن روایت از جانب کارکتر قاطر در داستان و تشخیص صورت می‌گیرد. جانوند با استفاده از این لحن و گریز از تک روایتی، داستان را به تعلیق در می‌آورد تا از نگاه کلیشه وار به متن بپرهیزد. نویسنده داستان را بصورت درزمانی به پیش می‌برد و بدون اشارات سریع به گذشته و ضربه آهنگ‌هایی که به تنه‌ی داستان وارد می‌کند می‌خواهد بیشتر به این تعلیق دامن بزند. یکی از ضرباهنگ‌ها حضور و محوریتی که نویسنده بر 48 ساعت در متن به تاکید می‌گوید و این مدت زمان مقرر از ابتدا تا انتهای داستان وضعیت محوری را برای کاراکتر ایفا می‌کند. تاکید بر این زمان لحظات خاص و شخصی در زندگی امیر تداعی می‌شود. همچنین این قید برای تعمیم بخشیدن به اثر تا پایان داستان همراهی می‌شود. یکی دیگر از این ضرب‌آهنگ‌ها بکارگیری عبارت ( این‌همه پایان داستان نبود ) که سیر تکامل زمانی و بسته نبودن آن را به تکرار می‌گوید. این عبارت گویای چشم اندازی برای داستان و سپید خوانی در متن است. شخصیتها در داستان ایستا هستند و به دور از هرگونه جزییات فردی و پیچیدگی‌های درونی و برای شناخت آنها نیاز به چالش نمی باشد زیرا به لحاظ شخصیتی در یک مسیر خطی به سر می‌برند. تنها حضور ماموستا ایاز است که از ابتدای داستان حضوری شفاف ندارد و مخاطب را برای پی بردن به شخصیت آن همراه می‌کند. نقش تاثیر گذار او برای امیر محرز است و پیچیدگی شخصیت وی انگیزه‌ای است تا مخاطب را مشتاقانه به خواندن سرگذشتش راغب نماید. وحدتی در میان اجزا داستان و روند آن وجود دارد که داستان را به سوی این هماهنگی و وحدت سوق می‌دهد. مثل توالی که نویسنده از حضور جنگ بعنوان عنصر اصلی با شخصیت‌ها پرداخته است. کاراکترها با توجه به این بسامد داستان را به پایان می‌برند. این ابژه تا لحظه‌ی مرگ شخصیت اصلی، امیر، متن را همراهی می‌کند. با توجه به اینکه عنصر مسلط در این داستان جنگ می‌باشد، نویسنده سعی دارد با توجه به عطوفت حاکم در متن، مخاطب را به این فضای حسی و روابط حاضر در آن رهنمود کند و بصورت شفاف از نگریستن و پرداختن به جنگ خودداری نماید و از روایت خطی پرهیز کند. زمان و مکان بطور متناظر عمل می‌کنند و هیچکدام از این دو ظرف بر دیگری برتری ندارد و همین امر به تعلیق داستان کمک کرده است. نویسنده جنگ را بعنوان عنصر تک روایتی بیان نمی‌کند، بلکه آن‌را ضرورت خواسته یا ناخواسته زمان خود می‌داند که در هر برهه‌ای از زمان اتفاق می‌افتد. مولف سعی دارد نگاه هستی شناسانه‌ی خود را در این خلال در میان کسانی جستجو کند که سعی در ابقا ارزشها در این میدان پر تنش را دارند. مانند: "گویا جنگ هر چند بار یک‌بار باید اتفاق بیفتد تا واژه‌ها معنی بیابند، تا مقام‌ها ابقا گردند، تا پرچم سفید رنگ ماموستا ایاز بر فراز دروازه‌ی حیاطش به اهتراز در آید ......." شخصیت افسانه در متن بطور تراژیک رقم می‌خورد. او با تمام قوت و بدور از تمنیات درونی خود، زندگی‌اش را صرف زندگی امیر کرده است. نگاه هستی شناسانه‌ی وی به گونه‌ای بر روی مخاطب گشوده می‌گردد که وجوه انسانی‌اش در رهایی خود از هرگونه تعلقات شخصی و ذاتی می باشد و به دور از نگاهی مظلوم گرایانه نقشی چند جانبه را بدوش می کشد. شخصیت افسانه به دور از دگردیسی‌های اجتماعی پیرامونش و عوامل بازدارنده که به انحطاط عینی اجتماع منجر می‌شود، قایم به اخلاق و انسانیتی ترسیم شده که یگانه در مقابل مشکلات خود ایستاده و هم‌ارز با مرد جامعه امروز در تداوم زندگی‌اش می‌کوشد. در دیالوگی امیر افسانه را این‌گونه به تصویر می‌کشد: «عشق افسان، ورای دوست داشتن و عاشقیه، افسان مادر منه، خواهر منه، افسان پاره‌ی وجود منه، اندام قطع شده‌ی منه، افسان همه‌ی هست و نیست منه، علی جان این را به تو می‌گم. بهش گفتم از من جدا شو. ازدواج کن. بهش گفتم از امیرت که خیری نمی‌بینی، به جز زحمت و دربدری و بیماری و نگرانی و انتظار چیزی نمی‌بینی. امیدوارم جفت خوبی برات پیدا بشه و اون گریه کرد. میدونی؟ گریه کرد! اون باکره موند و باکره از دنیا می‌ره. باورش برام سخت بود. اون با خدای خودش معامله کرده بود. » نگاه نویسنده در کتاب با توجه به تمهیدات بکارگرفته شده و اجرای مونولوگ، کاراکترهای حاضر در داستان و با وجه شباهتی که بین امیر و ایاز با توجه به وجوه انسانی شان رقم می‌خورد بار عاطفی و حسیتی به داستان بخشیده که مخاطب را تا پایان داستان همراهی می‌کند تا متن را به پایان ببرد. البته پایانی که وجه صوری داستان است و با تکرار گزاره‌ی این‌همه پایان داستان نبود توجه مخاطب را به روایت‌های دیگری که در متن می تواند حضور داشته باشد، جلب می‌کند. داستان در فضا و سبکی ریالیستی به نگارش درآمده که مبتنی بر اندیشگی وقایع عینی استوار شده و استراتژی تکنیک‌گرای متن به توانش آن و سیلان بخشیدن به ابعاد داستان کمک نموده است. ادراک و بازتاب این واقعیات در بطن جامعه ضرورتی‌ست که نویسنده در شیوه‌ی نگارش و سبک و سیاق خود سعی دارد با مخاطب برقرار نماید و با ایجاد پلی به حسیتی که در نتیجه‌ی عوامل جنگ است دست یابد. با آرزوی موفقیت و تندرستی./. میترا سرانی اصل

پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۱

http://www.afrazbook.com/TabId-1-PersonId-355.aspx

سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۱


غروبا توکارگاه/ رو هر ستون نیمه کاره/ یه گنجشک می‌خونه/ آهن‌آ گوش می‌دن به جای ترق، ترق، ترق کردن!