sun

سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۳

شعر / از مجموعه ؛گنجشكها قابل تامل‌اند؛


«هزار هزار »
هزار بار فرياد زدم
هزار دست گلويم را فشرد
هزار تيغ زبانم را بريد
هزار چشم سوختنم را ديد
دريغا ذريغ
آدمي نبود!
زمستان 70
«عاشقي»
تب كرده و عاشق
مي‌سوزم
عاشقي رفته از ياد
و من در جلجتا
تا يك قدم نزديك‌تر شوم
اما دو چشم تو
مي‌خواندم به نام!
بهار 71
«ياد تو»

نه!
نمي‌خواهم بميرم
اين‌گونه مگذر
آسان به زير پا مفشارش
اين قلب
سال‌هاي سال
نگهبان ياد توست
نه! نمي‌خواهم
اين‌گونه مگذر!
«زخم‌ها ساز مي‌زنند»
بر ديوار محبس
قناري غمگيني
زار مي‌خواند

كلاغي به تماشا گذاشته‌ست
جوجه‌ي نارسش
و بر بلنداي دار
به سوتي بلند:
«اين زماني آشيانه‌ي ما بود»

بر گذر‌گاه
مادري به رد كودكش
ـ نوازشي بر گونه‌ي
‌ سرخ از گرما، سياه از واكس ـ
با اندوهي گران:
«امروز هم گذشت»

گرداگرد آلاچيق
ترفند شومِ سيم خاردار
و بي‌ميلي آفتاب‌گردان‌ها
به آفتاب


هزاران آواز در گلويم؛
هزاران واژه بر زبانم
اين‌همه كوس و كرنا
هرگز نمي‌دانند اين ساز‌ها!
مي‌خوانم و مي‌خوانم
باغچه در مقامي
نهال و باغبان نيز
نمي‌دانند اين ساز‌ها

كودكي
تنها در معبر
مي‌نوازد سوتكش
و قناري خاموش است
در اين تكرار رنگ‌آميزي شبانه!
مرداد73

«پنجره»

ما به اين پنجره‌ها معتاديم
ـ سهم يك زنداني ـ
گاهي خبري
از دل سنگين تو را مي‌آرد
دل آتشكده‌ام سنگين است
قصه‌هاي غم اين پنجره‌ها
طولاني‌ست!
خرداد73


«ياد»

غنچه دلش سوخت
چشمه چشمانش
غريبه در نگاهم

غنچه مي‌ميرد
چشمه مي‌خشكد
چشمانم را مي‌گشايم
خروسي نقش بر ديوار است
ارديبهشت74


«زخم‌هاي حلبچه»

جنازه بردوش
داغ بر زخم‌ها
تاول و چرك در دهان
بوي برادر!

صدا وحشت فرياد
دود و آهن و ناله‌هاي شهر
درد مكيدن
و گنديدن پستان در دهان
تنديس خواهر!

غوغا در رگان شهر
كُند وكُند وكُند
تاول مرگ در غبار شهر
فقط با يك فرمان!

جنازه بر دستانم
زخم‌ها را سوت مي‌زنم
شمشال مي‌نوازم
ترحم مي‌جويم
لالايي مادرم!

به گدايي كودكانه‌‌ نگاهي
شمشال مي‌نوازم
چنته‌ام خالي‌ست
و بوي برادرم
چسبيده بر سقِ بي‌كسي‌ام
برادرم بر دستانم
هاي كجايي؟

اسنفد74

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی