چه فرق ميكرد جرم چه باشد
چه فرق می کرد که جرم چه باشد
عمر بيست سالهام در چند جملة عربي خلاصه شد و مانند پتك بر ملاجم فرود آمد. كلماتي غريب و سنگين! قسمت خالي آن صفحه از شناسنامهام كه پنج سال پیش ندانستم چگونه پر شده بود، با خواندن آن جملة عربي كامل شد. مانند هسته خرمايي از دهانش به جوي خيابان پرت شدم. با غروري مردانه شانهها را بالا انداخت و رفت. چه فرقي ميكرد كه جرم چه بود ناشزه يا نافرمان، نازيبا يا به خاطر بوي دهان، نبود ارث و ميراث يا جهيزيه! چه فرق ميكرد كه جرم چه باشد! واقعيت پوستكنده و غير قابل انكاري، سر راهم قرار گرفته بود. قرار بر اين گذاشتم كه پاك بمانم. به سرعت هر چه تمامتر دربدري آغاز شد. ده روز خانة اين و ده روز خانة آن. ده دهها ميگذشت و دايره روز به روز تنگتر ميشد. كار فراري بود و من پيدايش نميكردم. تا اينكه روزي آن پيرزن عبوس، وزوزش را بيخ گوشم شروع كرد. وقتي داستان گذرانم را فهميد، دست از سرم بر نداشت. كار برايم پيدا كرده بود!
تلفن همراه را به من داد و گفت: هر وقت زنگ خورد، خودت قرار بذار. آژانس 28000 آشناست. براي ماشين فقط به آنجا زنگ بزن.
تلفن زنگ زد. با دستپاچگي تمام، خاموشش كردم. يكربع بعد دوباره روشنش كردم. ده دقيقه بعد دوباره زنگ زد. فوري خاموشش كردم. به كناري پرتش كردم. يك ساعت بعد زنگ آلونكي كه برايم اجاره كرده بود به صدا در آمد. گوشي آيفن را برداشتم: اگه تلفن رو جواب ندي فردا خونه رو ازت ميگيرم. اين دفعة آخره!
صداي اهناهن همرا با تقتق پاشنة كفشش دور شد. سفارش لازم را كرد. قبلاً هم چندين بار متذكر شده بود.
« بزكت كامل باشه! سعي كن وقت رو زياد تلف نكني. مواظب تن و بدنت باش. انق نباشي. خوشرويي بكن. يادت نره اول مايه رو بگيري. اين مهمتر از همهاس!»
صداي زنگ آيفون به صدا درآمد.
ـ بله؟
ـ از 28000 خدمت رسيدم.
ـ آمدم. چند لحظه منتظر باشيد.
با بيحوصلگي تمام، موهاي بلندم را بستم و خط و خطوطي دور چشمها و لبم كشيدم. كيفم را برداشتم. نشاني را ميدانست. راننده يك ريز صحبت كرد. هيچ چيز نفهميدم. مقابل ساختماني توقف كرد و گفت: اينجاست!
تپش قلبم بسيار بالا رفته و فشار خونم افتاده بود. تلو تلو عرض
حياط را طي كردم. در سالن باز شد. صدايي در گوشم پيچيد: جمالتو عشق است!
چهار شبح چهار گوشه نشسته بودند. زير لب سلامي كردم و كناري نشستم.
ـ نوشيدني، كشيدني، تزريقاتي، بالا انداختني، چه مايه حال ميكني؟ يالا كه ما رو از انتظار كشتي.
به زحمت گفتم: هيچكدام.
سرم گيج رفت. فضاي نشيمن پر از دود و بوهاي جوربهجور غير قابل تحمل بود. وارد اتاق شدم. كيفم را زمين گذاشتم. در اتاق نيمه باز مانده بود. به همديگر تعارف ميكردند: تو برو؛ نه، تو برو.
صداها جوان بود و تازهكار به نظر ميرسيدند. باراني را از تنم در آوردم. دوران سرم بيشتر شد. مقابل آينه ايستادم. تصويرم محو شد وهالهاي غبارآلود اطرافم را فرا گرفت. تيغ موكتبري كنار قيچي و لوازم ديگر داخل ليوان مقابل آينه، توجهام را جلب كرد. تيغ را برداشتم بسيار خوش دست بود. روي تخت دراز كشيدم. دستة موكتبر را در مشتم فشردم. هنوز به هم تعارف ميكردند. پتو را رويم كشيدم. فضا آرام آرام تاريك و تاريكتر شد و من با سرعتي وصف ناپذير در دهليزي تاريك به پرواز در آمدم.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی